بایگانی برچسب: دکترامیرمحمد اعتمادی

پرسش اول مهر

  دختر هفت ساله گفت: بابی “من می خوام دزد بشوم” شاعر آه کشید و شست مکید که؛ چوب کبریت ها چه بی پا شدند؟ پُک کِش داری زد و پرسان گفت، دزد ؟ ! آهان! شغل خوبی نیست شاعر اندیشید ” شغل ؟! ” گره آمد تا گلو ، لوچه بالا رفت و اشک پرده ای شد تار دخترک …

ادامه مطلب