حاج رضافروتن لاریجانی؛ هزار سال پیش از ظهور اسلام دشت فعلی لار که سرچشمه رود هراز است تعداد هفت آبادی بود همه نزدیک هم بودند وهر کدام نام مخصوص به خود داشتند. این آبادی ها دارای مراتع مختلف،هوای سالم، آب گوارا و از لحاظ دامپروری بهترین در ایران بود . این مکان را دماوند می گفتند.
قله دماوند به دید مردم آن سامان مانند یک خورشید بود. قضا را یکی از این آبادی ها که در شمال ودر سرچشمه قزل دره دیو چشمه نام داشت، شش دانگ آن متعلق به مردی بود بنام لاریج که صدو شش عمر سال داشت،او دوازده فرزند پسر ویک دختر داشت که پسرانش چنین نام داشتند:
دون _ درک _ دما _وهمن _ نورز _ کرچه _ هره _ تیره _ملاره- شرور- میرما که از چهار همسر به وجود آمده بودند. دخترش هم که آخرین فرزندش بود پ تک نام داشت. پ یعنی پس از همه و آخرین تکه یعنی همین یک دختر کافی است.
زیست و ادامه حیات نجومی طی می شد تا اینکه سالی از اول اردیبهشت تا پنجم مدت پنج شبانه روز گرمای بی سابقه ایی منطقه را فرا گرفت که باعث وحشت اهالی شده بود. اتفاقا قبل از ظهری لاریج احساس کرد که بی سابقه میل به خواب دارد دراز کشیده، به خواب عمیقی فرو رفت و پس از ساعتی وحشت زده بیدار شدو با فریادی رعد آسا فرزندانش را فراخواند و با حال گریه و اندوه به شش فرزند خود دستور داد هریک به اطراف رفته به مردم بگویند عنقریب برف بسیاری می بارد اگر بخوابند همه نابود خواهند شد. شب را نخوابند. همه مردمان به طور متعهد تا صبح برف را از پشت بام ها به کوچه ها و حیاط بریزند.
پسران هریک به امر پدر به مردم خبر دادند. اما مردم باور نکرده با تمسخر گفتند پدرتان به عمر زیاد هذیان می گوید. هیچ کس توجه به این امر خطیر و تذکر توجه نکردند تا اینکه پدر گفت ای پوران در عالم رویا پدر رستم (زال) مرا آگاه کرد شما یک گاو سربریده و گوشت آن را کباب کنید و به همه زنان بگویید نان بپزند. و مردان به نوبت از بام برف به پایین بروبند. نان و کباب بخورند تا از پا نیافتند. پوران فرمان پدر پیر را اطاعت و اجرا کردند. نتیجه نیمه شب هوا ابری و شروع به بارش برف کرد تا صبح حیاط و کوچه تا جلوی هر بام یکسان شد. همین که آفتاب نمایان شد تا چشم کار می کرد فقط سفیدی برف حاکم بود همه از بین رفته بودند. بجز محل لاریج و افرادش هیچ نفسکشی را ندیدند همین که تابستان آمد به دستور لاریج فرزندانش به دماوند کوچ کردند به خاطر همین نام لاریج بود که منطقه زیر کوه دماوند را لار می گویند .
کلمه لا به گویش محلی یعنی سرد در حالیکه در زمستان اگر دست کسی از سرما بی حس شود می گویند “لر بیه” یعنی از سرما بی حس شد.
باورها
در سه کلیومتری غرب روستای تیمه روستایی هست به نام “کرف” و آنجا هم مکانی هست به نا م ضحاک چال یا سنک ضحاک که خود گواهی این است که ضحاک را در این محل به بند کشیده اند.
غروب بیست و هشتم به برج تیر مساوی با بیست و ششم نورز ما، اهالی منطقه قله و لاریجان جشن آتش افروزی دارند شادی سر میدهند به وسیله نور و شعله آتش یادی از دستگیری ضحاک می کنند.